عاشقان تو ز تو تا صبح در خونابه اند


گر چه بهتر مصلحت پیشت به لاغ و لابه اند

زار می نالند و مستانند، اگر جامی بود


گر چه هر شب تا سحر چون ماهیی برتابه اند

چنگ من ناله است می خون جگر و اصحاب تو


همنشین بربط و همزانوی قرابه اند

تا تو دست جود بگشادی، فلک بیکار ماند


اختران در هفت گنبد صورت گرمابه اند

آفت خسرو شدند این هر دو چشم و لاجرم


من ز شان در خون و شان از خویش در خونابه اند